صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 12 صفحه بعد
آقای مجری: شما دوربین میدونی چیه؟ |
|
|
|
|
+ خب پسر گلم اسم شما چیه؟ |
||||
|
||||
|
-آقای مجری! این چه وضعشه آخه بابا؟ -باز چی شده فامیل جان؟! -دیگه می خواستی چی بشه آقای مجری؟ اومدن برداشتن از طرف ما یه سری حرفا تو این سایتا زدن همش هم دروغ! خب آآآی مجری الان "دوره" این خزعبلات رو بخونه با خودش چی فکر می کنه درباره ی من؟! -حالا چی نوشتن مگه؟! -بابا برداشتن نوشتن که من گفتم کوچیک تر از اونی هستم که بخوام کاندیدا بشم. آخه چرا کوچیک باشم؟ کی گفته من کوچیکم؟ من الان چی جوری ام آقای مجری؟ کوچیکم؟! یعنی از یه میوه هم کوچیکترم که کاندیدا نشم آخه؟ ای بابا آقای مجری اصاب نذاشتن برام! -حالا خودتو نارحت نکن فامیل جان. متوجه نیستن. -آخه فقط این نیست که آقای مجری. نوشتن من میخام نصف پست های کابینه رو بدم به جیگر! -جبگر؟ همین جیگر خودمون؟ -بله آقای مجری، به همین دکتر خودمون! [جیگر: پرفسورم! پرفسورم! پرفسورم!] -عجب! بعضی ها چه کارهایی که نمی کنن! خب حالا نارحت نباش. حتما از دستشون در رفته. -در رفته؟!؟ در که نمیره آقای مجری! چه حرفا می زنیدا! -بله؟ - در نمیره! در بسته میشه! -نه! اصطلاحه! میگن در رفته! -در رفته یه چیز دیگه س! در رفته یعنی این که رفته بیرون! از در رفته بیرون! "از"ش رو وقتی نمیگین خنده دار میشه جمله! -به من زبان فارسی رو یاد نده من بالاخره درس خوندم! -من که نمی گم شما درس نخوندی که آقای مجری! ولی یه اصطلاحاتی هست که یه متخصص در میخواد که معنی دقیقشو بفهمه! که با این در اگر در بند در مانند، درمانند! -حالا بگذریم. به نظرت کی اینا رو نوشته؟ -آقای مجری آخه اینم پرسیدن داره؟ معلومه که این مطالب رو اون "درپیت" نوشته دیگه. اون از اولش هم با من دشمنی داشت! من دیگه این جا نمی مونم. میرم دور! نه، میرم دورتر! دیگه با چه آبرویی برم دور؟ -بابا فامیل جان دیگه شلوغش نکن دیگه! خودت داری میگی درپیت نوشته اینا رو! - آقای مجری شما که نمی دونی! اینا از بچگی آرزو داشتن ببنن وقتی آبروی منو میبرن من چی جوری میشم!! اصلا کارشون بردن آبروی مردمه آقای مجری! نمی دونم چی باید بهشون بگم! بخاطر شما بی خیال میشم دیگه! فقط میگم : سیرداغ بابا!
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت ...
با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
پس بگو ای سهراب ... شعر نو خواهم ساخت
بیخیال قایق ....
یا که میگفتی ....
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
با شقایق باشی.... زندگی خواهی کرد
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی ...
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب ...
که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی پردرد است
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است!
دوباره نم نم بارون، صدای شرشر ناودون
دل بازم بیقراره
دوباره رنگ چشاتو، خیال عاشقی باتو
این دل آروم نداره نداره نداره
شبامو و خواب نوازش، دوباره هق هق و بالش
گریه یعنی ستایش…
ستایش تو و چشمات، دلم هنوز تو رو میخواد
دل باز پر زده واسه عطر نفس هات
اتاقم عطر تو داره، دلم گرفته دوباره
کار من انتظاره
یه عکس و درد دلامو، میریزه اشک چشامو
غم تمومی نداره نداره نداره
صدای باد و کوچه، داره تو خونه میپیچه
قلبم اروم نمیشه
بغل گرفتمت انگار، دوباره خواب و تکرار
باز نبودی من تکیه دادم به دیوار
یعنی دیوونگی هام، شبیه حس خوب تو دل ما
نگاه کن تو چشای بی قرارم
چقدر این لحظه ها رو دوست دارم
تصور میکنم پیشم نشستی
چقدر خوبه چقدر خووبه که هستی
ستایش یعنی این حسی که دارم
نمیتونم تو رو تنها بزارم....
زندگی را تو بساز ،
نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ،
زندگی یعنی جنگ ،
تو بجنگ ،
زندگی یعنی عشق ،
تو بدان عشق بورز .
ϰ-†нêmê§ |